خداوند آفرید و خود را بر آفریدههایش آشکار ساخت، به این طنین، هستی را به تار تکوین و پود معرفت درهم تنید. مشعل عقل نیز در درون مخلوقات برافروخت تا با آن، زشت از زیبا شناخته و به زیباییها روی کرده و از زشتی ها گریزان باشند. برای آن که عذار معرفت به غبار غفلت پوشانده نشود و دفینههای عقل مدفون نمانند، مردانی را در این مسیر دلیل راه ساخت. با این نهاد روشن، اما برخی آدمیان آتش به بُنهی فهم نهاده و بر آن شدند که خود، بنیادی برای فهم بنانهند. اینگونه بود که در مقابل آن خدانهادی، خود بنیادی شکل گرفت و ابری ناچیز بر رخسار آفتاب جلوه گر شد؛ ابری که بودنش را نیز مدیون آفتاب بود.
دیدگاه خود را بنویسید