مراد که هنوز از امیر خجالت می کشید، سری تکان داد و گفت: دستت درد نکنه پسر عمو جان بابک! ببخشید! شرمنده ایم!مزاحم شما و هم اتاقیت شدیم! امیر لبخند زند ... بابک چایش را برداشت و به عادت همیشگی، دوتا باقلوا را هم انداخت کنارش تا راهی شکم کند. امیر چشم غره ای بهاو رفت و اشاره کرد که تعداد باقلواها کو است و بهتر است اول به میهمان تعارف کند! .... شرمندم! بفرما مراد جون دهنت رو شیریرن کن! بعد ظرف باقلوا را گرفت رو به روی مراد... خب نگفتی مراد جون! چی شد که به این پسر عموی پیرت سر زدی؟ مراد خمده ایی کرد و جوا داد: والا، یه کاری توی تهران داشتیم، مجبور شدیم مزاحم بشیم! .... راستش یه امر خیره ! ....
نویسنده
قطع
سال چاپ
جلد
تعداد صفحات
نوع کاغذ
شابک
انتشارات
محصولات مرتبط

ارسال سفارشی
ارسال به سراسر کشور

قیمت شگفتانگیز
تا سقف 40% تخفیف

دیدگاه خود را بنویسید