اگر کاری نکند و یک جا بنشیند، همان کودکِ تودل برو است که وقتی لبخند میزند، احساس میکنی با هر لحظه لبخندش میشود یک روز شادی کرد، امّا وقتی همنشین و همسخنت میشود یک روز شادی کرد، امّا وقتی همنشین و همسخنت میشود، ورق برمیگردد. دیگر در مقابلت یم کودک نمیبینی. کسی را میبینی که از بزرگی فقط قد و قامتش را ندارد. چیزهایی میداند که بزرگترها وقتی کوچک بودند، حتی از ذهنشان عبور هم نمیکرد. به قدری در بازیهایی که هدیۀ پدر و مادرش بوده!! نقشهای جور و ناجور دیده و به اندازهای خیالات هپروتی به حانش تزریق شده که دیگر صفای دوران کودکی را ندارد. او دیگر کودک نیست!
دیدگاه خود را بنویسید